خدای من ........... تنهام نذار ......................
و دستانم بی رمق تر از همیشه برای نوشتن التماس قلم را دارند
چشمانم به تاری این دنیا عادت کرده ..
چاره ای نیست باید صبر کرد
هر چند این لحظه ها نایی برای حرکت ندارند اما
باز هم من دیوانه،به دنبال توام
این وجود غایب توست که مرا بی قرار دیدنت کرده است
و مطمئن باش که روزی نخواهد رسید که من دست از این جست و جو بردارم
ایستگاه دلتنگی،
آری همیشه اینجاست که تو را حس می کنم...
هر وقت که میگویم می خواهم ببینمت طوری سرم را گرم می کنی
اما دیگر دستت برایم رو شده
اینبار تا نیایی که ببینمت دست از گریه نمی کشم آنقدر زجه می زنم تا دلت به حالم بسوزد
آن وقت برای آرامش خودت هم که شده می آیی به دیدنم.............
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: <-TagName->
دختر تنها|یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:
,
|